تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

نان را از هر طرف بخوانی نان است!

وقتی جهان از ریشه جهنم 

و آدم از عدم و سعی از ریشه های یاس می آید 

وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل می کند 

باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست 

نان را از هر طرف بخوانی نان است ......

قیصر امین پور

زندگی را به آب خواهد داد...


پیش از آنکه زمین تکان می خورد ،پیش از آنکه خدا گواهی داشت 

پیش از آنکه ورق که بُر می خورد،دست ِ سرباز پیر شاهی داشت 

پیش از آنکه قسم ،نمردن بود ،جای جای ِ فلات ِ پهناور 

پیش از این ها همیشه ما بودیم....، گریه کن ای دو چشم ِ ناباور 

قطره قطره چکید بدبختی ، توی ِ شهری که جزیی از ما بود 

حلقه حلقه نشست خودخواری ، روی ِ داری که مرگ ِ فردا بود 

شور ِ خواندن برای ِ آزادی ، از حساب من و جهان کم شد 

واژه هایی که جنس شادی داشت ، در کتاب ِ تو غرق ماتم شد 


روبروی تو جوخه ی اعدام ، ماشه ماشه همیشه می خندید 

پشت ِ دیوار ِ زندگی ِ با من ، لاشه هایی همیشه می گندید 

راوی ِ شهر ِ بی وطن می خواند ، مثل ِ لالایی ِ بد ِ زنجیر 

قصه هایش همیشه مبهم بود ، خواب هایش همیشه بی تعبیر 

سقف ِ بیمار ِ آرزو هر روز ، سر سپرده به غصه خوردن بود 

درد ِ دیوار را نمی فهمید ، قاب عکسی که فکر مردن بود 



توی تابوت ِ کوچه ها هر روز ، ناله ها را به عرش می بردند 

قاصدک ها ولی دهان بسته ، بی خبر کنج ِ خانه می مردند 

روزهایی که سخت آسان بود ، از صف ِ مردمت جدا بشوی 

روزهایی که ناخدا می خواست ، توی کفری که داشت جا بشوی 

روزهایی که می توان فهمید ، بر سر ِ کوچه ها چه آوردند 

شاید از قصه باخبر بودند ، تیرهایی که خودکشی کردند

روزهایی که با برادرها ، گرگها به لانه برگشتند 

روزهایی که از سر ِ هر چاه ، بی برادر به خانه برگشتند 
. 
. 
. 
زندگی را به آب خواهد داد ، بند بند ِ حروف در مقصد 

روی میزت هنوز درگیراست ، شعر ِ دردی که بی تو می رقصد

کـــدام؟

کدام دردناک تر است؟


این که پرواز را بدانی ولی اسیر باشی، 
یا این که آزاد باشی و پرواز را ندانی! 

این که بدانی حق داری ولی ندهند 
یا این که بدهند به تو آنچه که حق نداری! 

این که پر از فریاد باشی ولی گوشی نباشد 
یا این که همه گوش باشند و تو حرفی نداشته باشی...


عبرت...!

بزرگی گفت برای تقویت عقل خود هویج بخورید
و همه خندیدند...
و هیچکس نفهمید که منظور بزرگ این بود که شما عقلتان به چشم تان است!
.
.

.
.

تاریخ ما دو پاره است؛ «پاره سیاه» تاریخ ما را افراد بی وجود و بی ارزشی ساخته اند که اسمشان را به خاطر نسپردیم و هی گفتیم ارزشی ندارند! و از قضا در تمام تاریخ، از همان بی وجودهایی که اسمشان را هم نمی دانستیم شکست خوردیم تا به امروز!!

نگفتیم چرا؟

ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟

جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟

"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟

دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟

چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟