تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

هیچ دقت کرده اید ؟

هیچ دقت کرده اید ؟ جماعتی هستند که همواره مخالفند و در مقابل همه چیز جبهه می گیرند . اگر بگویی به سپیدی دل بسته ای ، سرزنشت میکنند که چقدر بی روح و بی احساسی و چنانچه از سیاهی بگویی بر انتخابت یورش می برند که چقدر تلخ و تیره ای . بر آنی که هستی و میگویی می تازند و از آنی که نیستی سرزنشت میکنند .

 

از خود هیچ ندارند ، نه اراده ای و نه حتی عقیده ای اما بر عقاید همه هجوم می برند . همه چیز را نفی میکنند و برای هیچ چیز اثباتی ندارند . نه نیمه پر و نه نیمه خالی که اصولا لیوان را نمی بینند . تنها خود را مثبت میبینند ، خودی که تهی از همه چیز است ، خالی ، بدون علم و شعور و آگاهی و البته دلیل این خصوصیات و رفتارها کاملا واضح است ، نادانی و خودبینی .

 

من از این جماعت بیم دارم . مثل آفتی هستند در باغ میوه ، مثل ملخ های غارتگر در مزارع گندم . البته این رفتارها ارتباط چندانی با مدارک دانشگاهی ندارند و در میان افراد با تحصیلات دانشگاهی کم نیستند . گویا ماموریتشان در جامعه تزریق انرژی منفی و سنگ اندازی مقابل هر جسم دارای حرکت است . باور کنید این افراد خطرشان جدی است . کمی دقیق تر به اطرافمان نگاه کنیم حتما چند نفری از ایشان را می بینیم .



* حسین زمان


فهمیدن!



مشهور است که چاپلین در حین این دیدار به انیشتین می‌گوید: « مردم برای من دست تکان می‌دهند چون همه می‌فهمند چه می‌گویم، ولی برای تو دست تکان می‌دهند چون هیچکس نمی‌فهمد تو چه می‌گویی!»

روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!

چارلی هم با خنده می گوید :
تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
"این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!

تا به عدم نمی‌رسی دور نماست زندگی

 

عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی 
زحمت دل کجا بریم آبله پاست زندگی 
دل به زبان نمی‌رسد لب به فغان نمی‌رسد 
کس به نشان نمی‌رسد تیر خطاست زندگی


پرتوی ازگداز دل بسته ره خرام شمع 
زین‌کف خون نیم رنگ پا به حناست زندگی 
تا نفس آیت بقاست ناله‌کمین مدعاست 
دود دلی بلندکن دست دعاست زندگی


از همه شغل خوشترست صنعت عیب پوشیت 
پنبه به روی هم بدوز دلق‌گداست زندگی 
یک دو نفس خیال باز، رشتهٔ شوق‌ کن دراز 
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی


خواه نوای راحتیم خواه طنین‌کلفتیم 
هر چه بود غنیمتیم صوت و صداست زندگی 
شورجنون ما و من جوش وفسون وهم وظن 
وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی


جز به خموشی از حباب صر‌فهٔ عافیت‌که دید 
ای قفس اینقدر مبال تنگ قباست زندگی 
بیدل ازین سراب وهم جام فریب خورده‌ای 
تا به عدم نمی‌رسی دور نماست زندگی


بیدل دهلوی