تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

تمام هر چه که...

هر چیزی که هست ولی انگار نیست!

بذر امید

آخه تا به کی؟
 وقت گل نی!؟
 یه رفیق دارم،
 شاید همکارم،
 منو می بینه،پقی می خنده،
 می گه "آزادی"کیلویی چنده؟
 می گم عزیزم ! صبر کن یه کمی،
 می گه ای بابا،کو ابری،نمی؟
 راستشو بخواین،خیلی بدبینه،
 خیال می کنه همیشه"اینه"!
 این جور آدما،از کنار گود،
 پشت هم می گن:دیدی که نشد!
 من که کوچیکم اینو فهمیدم:
 باید جلو رفت،قدم به قدم!
 پشت سکه رو اگه ببینی،
 به جای غر غر ،ساکت ننشینی،
 همدلی کنی،مایه بذاری،
 بذر امید رو ،هرجا بکاری،
 آفتاب در میاد از زیر ابرا،
 نابود می کنه سپاه شب را!

حکومت مذهبی و شریعتی ...


اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟

حکومت مذهبی رژیمی است که درآن به جای رجال سیاسی،رجال مذهبی(روحانی)مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند و به عبارت دیگرحکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون برملت...

آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است زیراروحانی خودرا جانشین خدا و مجری اوامراودرزمین می داند ودرچنین صورتی مردم حق اظهار نظروانتقاد ومخالفت با اورا ندارند.


ترس ...

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد؟
 که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد؟

 گرفته دامن شب را غباری آنچنان سنگین
 که پلک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسد؟

تردید هایت را تفریق کن!

تردید هایت را تفریق کن,
 اما تقسیم , نه!
 الباقی, حتی اگر اندکی " آرزو",
 قطره ای " امید",
 یک پشت ناخن,"فردا",
 باشد,
 گرم می شود, خانه ای که از سرمای نفس روباه افسرده است,
 حالا,
 نمره ی حسابت می شود: بیست!
 راهی جز تفریق نیست.

جنگل ثمر نداشت...

جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
 شیطان‌خبر نداشت، بشر اختراع شد
 « هابیل » ها مزاحم « قابیل » می‌شدند
 افسانه ی « حقوق بشر » اختراع شد
 مـردم خیال فخر فروشی نداشتند
 شیـئی شبـیه سکه ی زر اختراع شد
 فکر جنایت از سر آدم نمی‌گذشت
 تا اینکه تیغ و تیر و سپر اختراع شد...

به مخالفت احترام بگذار...

هرآنچه شما به اسم اسلام ردیف کردید نه چیزی است که ما بدان معتقدیم.

اسلام ما به ما می گوید : انسان باش. حقیر و زبون و بی تفاوت و جاهل و تو سری خور نباش... اهل انصاف و درستی و پاکی باش. به مخالفت احترام بگذار... و حتی غصه ی حقوق تباه شده ی او را بخور و برای احقاق حقوق او مجاهده کن. به همنوعانت ، با هر گرایشی که دارند، حساس باش. عبوس و تلخ نباش. لبخند بزن  نه دزدی بکن و نه از کنار دزدی دزدان بی تفاوت گذرکن. و خیلی چیزهای دیگر.

اینها که گفتم مشترکات ادیان ابراهیمی است. و تو دوست عزیز، با هرگرایشی که داری، قطعا برهمه ی اینها صحه می گذاری. چرا که اینها منطبق با فطرت همه ی ما انسانهاست. حکومت ها اغلب برجهل مردمان کاخ می سازند. دین حاکمان ربطی به اصل دین ندارد. حاکمان تفسیر مطلوب خود را برسر جامعه آوار می کنند. با این توصیف بعید می دانم بین ما و اندیشه انسانی شما تفاوت بسیاری در میان باشد.

دیوانه هم حتی …

بیمار نبود

 دیوانه هم حتی …

 تنها

 سال های سال

 بیم آن داشت

 که پرنده ی جَلدش

 پاگیرِ قفس نشود!



من ؛ کجای این نمایشم . . . ؟

حرفهایم را تعبیر میکنی ،
سکوتم را تفسیر ،

دیروزم را فراموش ،
فردایم را پیشگویی...

 به نبودنم مشکوکی ،
 در بودنم مردد ،

از هیچ گلایه میسازی ،
از همه چیز بهانه ...

من ؛ کجای این نمایشم . . . ؟

اندیشیده ای؟

تویی که مرا در حال سقوط میبینی

تا به حال اندیشیده ای که شاید تو خود وارونه ایستاده ای؟؟؟



تو نمی‌دانی!!

تو نمی‌دانی نگاه ِ بی‌مژه‌ی محکوم ِ یک اطمینان

 وقتی که در چشم ِ حاکم ِ یک هراس خیره می‌شود

 چه دریایِی‌ست...

 تو نمی‌دانی مُردن

 وقتی که انسان مرگ را شکست داده است

 چه زندگی‌ایست...
!

یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوار و سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره در این سیاه چال سراسر سوال چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
.
.
.


بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره موسیقی و سکوت شب و بوی سیب یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره



ترانه ی پاییز آویختن نیست...

مهر آمد

 و دلم هیچ ندانست که مهری باقیست

 فصل تواضع

 و افتادن از بامِ مقام

 ترانه ی پاییز آویختن نیست

 ریختن است...!