-
باش!
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 00:48
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی من ممکن است نتوانم این تاریکی را ازبین ببرم،ولی با همین روشنائی کوچک،فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسی که دنبال نور است،این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود . . . بس که زندگی نکردیم وحشت از مردن نداریم!
-
روشنفکر مسئول
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 18:49
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روشنفکر مسئول به وسعت مسئولیتش از جان ، مال و آبرویش هزینه پرداخت میکند . روشنفکری تنها بیان جملات کوتاه مبهم نیست . روشنفکری اکتفا کردن به چند تا نقطه نیست . روشنفکری گرفتن ژست های مدرن و پست مدرن نیست . روشنفکری با احساس مسئولیت معنا پیدا میکند . کسی دارای فکری...
-
زمان ...
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 17:43
صبورانه در انتظار زمان بمان ! هر چیز در زمان خودش رخ می دهد . باغبان اگر باغش را غرق آب کند ، درختان خارج از فصل خود میوه نمی دهند !
-
نان را از هر طرف بخوانی نان است!
جمعه 30 دیماه سال 1390 15:04
وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از عدم و سعی از ریشه های یاس می آید وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل می کند باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف بخوانی نان است ...... قیصر امین پور
-
زندگی را به آب خواهد داد...
جمعه 23 دیماه سال 1390 16:44
پیش از آنکه زمین تکان می خورد ،پیش از آنکه خدا گواهی داشت پیش از آنکه ورق که بُر می خورد،دست ِ سرباز پیر شاهی داشت پیش از آنکه قسم ،نمردن بود ،جای جای ِ فلات ِ پهناور پیش از این ها همیشه ما بودیم....، گریه کن ای دو چشم ِ ناباور قطره قطره چکید بدبختی ، توی ِ شهری که جزیی از ما بود حلقه حلقه نشست خودخواری ، روی ِ داری...
-
کـــدام؟
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 10:46
کدام دردناک تر است؟ این که پرواز را بدانی ولی اسیر باشی، یا این که آزاد باشی و پرواز را ندانی ! این که بدانی حق داری ولی ندهند یا این که بدهند به تو آنچه که حق نداری ! این که پر از فریاد باشی ولی گوشی نباشد یا این که همه گوش باشند و تو حرفی نداشته باشی ...
-
عبرت...!
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 00:49
بزرگی گفت برای تقویت عقل خود هویج بخورید و همه خندیدند... و هیچکس نفهمید که منظور بزرگ این بود که شما عقلتان به چشم تان است! . . . . تاریخ ما دو پاره است؛ «پاره سیاه» تاریخ ما را افراد بی وجود و بی ارزشی ساخته اند که اسمشان را به خاطر نسپردیم و هی گفتیم ارزشی ندارند! و از قضا در تمام تاریخ، از همان بی وجودهایی که...
-
نگفتیم چرا؟
شنبه 3 دیماه سال 1390 02:45
ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا؟ ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟ جای "بنشین" و "بفرما" "بتمرگی" گفتند ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟ "تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم هنوز ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟ دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست دشمن و دوست...
-
آرامش
جمعه 25 آذرماه سال 1390 17:48
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه, از پل ,از موج پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست! . . وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است.
-
حق ...
شنبه 19 آذرماه سال 1390 04:15
بزرگی یک ملت در ثروتمند بودن یا قدرتمند شدن نیست؛ اینها فقط بخش کوچکی از آثار آن است. بزرگی یک ملت در عظمت جان اوست. بزرگی به آن است که بتوانیم امور ظاهرا ناسازگار را با هم داشته باشیم. خانه کوچک مکانی است فقط برای «من»، اما در خانه بزرگ برای دیگران هم جا وجود دارد. کارفرمایی که جانش کوچک بود فکر میکرد جز با تجاوز به...
-
رهایم کن---
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 01:50
رهایم کن خیال واهی "ماتم سرایی"! من انسانم، نه مرغ بسمل هر سفره ی زهد ریایی صدای نعره ی هر بی سر و پا، - چه می آزاردم ،برپاست شب ها- بساط سور وسات مفتخواران، همان سوداگران و اشک کاران! به نام و یاد آن انسان مظلوم، دهان ها بسته اند و خسته حلقوم! یزیدی سیرت و چشمان گریان؟! خدایا روح شیطان گشته عریان! من...
-
خودآگاهی ...
جمعه 4 آذرماه سال 1390 15:33
ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ... به زنان ما شعور و به مردان ما شرف به پیران ما آگاهی و به جوانان ما اصالت به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده ... به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین به نویسندگان ما...
-
سرزمین واژه های وارونه
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:52
اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج، "جنگ" می شود درمان، "نامرد" می شود قهقه، "هق هق" می شود اما دزد همان "دزد" است درد همان "درد" و گرگ همان "گرگ"
-
اشکهای کودکان سرزمین من
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 01:18
برای کودکان رنج و درد فقر : اشکهای ِ شبانه ام روزانه هایم را بارانی می کنند و اشکهای ِ روزانه ام شبانه هایم را رودارود … پریشم و پریشان و هرگز نیافتم جهانرا آنگونه که می خواستم و به جهان - هرگز - ندادم آنچه که می توانستم و می خواستم ...
-
عشق به آزادی
شنبه 28 آبانماه سال 1390 09:58
این نسل حق دارد که مرا دشنام دهد، از خشم بر چهره من پنجه کشد، با ناخنهایش پوست صورتم را بخراشد اما حق ندارد آنچه را در عشق به آزادی گفتهام و نوشتهام به جز عشق به آزادی نسبت دهد
-
کلام علی، مرام علی...
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 23:30
او پیشوایی است که قبل از این که مردم را به کاری وادارد، خود عمل می کند. او مردم را به نهایت صداقت و امانت، هدایت و رهبری می نمود. مردم اگر از او پیروی کنید سرانجام شما بهشت است . هر چند راه بهشت پر مشقّت و تلخی ها به همراه دارد. در سیاست، او حاضر به دروغ و خدعه نیست و معاویه را سیاست مدارتر از خود نمی داند؛ زیرا خیانت...
-
دیگر بس است عدل، کمی هم ستم کنید!
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:36
دیگر بس است عدل پس از این ستم کنید لطفی کنید و از سر ما سایه کم کنید هرچند پیش از این به شمایان نداشتیم چشمی که بعدها به ضعیفان کَرَم کنید آن قامتی که سرو سهی داشت پیش از این آن قدر راست نیست بخواهید خم کنید ما را دو متر خانه از این شهر شد نصیب باور نمیکنید اگر هم قدم کنید! ماند اختلافمان به قیامت که با شما یک مرد...
-
بذر امید
جمعه 22 مهرماه سال 1390 14:14
آخه تا به کی؟ وقت گل نی!؟ یه رفیق دارم، شاید همکارم، منو می بینه،پقی می خنده، می گه "آزادی"کیلویی چنده؟ می گم عزیزم ! صبر کن یه کمی، می گه ای بابا،کو ابری،نمی؟ راستشو بخواین،خیلی بدبینه، خیال می کنه همیشه"اینه"! این جور آدما،از کنار گود، پشت هم می گن:دیدی که نشد! من که کوچیکم اینو فهمیدم: باید جلو...
-
حکومت مذهبی و شریعتی ...
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 19:03
اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که درآن به جای رجال سیاسی،رجال مذهبی(روحانی)مقامات سیاسی و دولتی را اشغال میکنند و به عبارت دیگرحکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون برملت... آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است زیراروحانی خودرا جانشین خدا و مجری اوامراودرزمین می داند ودرچنین صورتی مردم حق اظهار...
-
ترس ...
جمعه 15 مهرماه سال 1390 13:42
کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد؟ که حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد؟ گرفته دامن شب را غباری آنچنان سنگین که پلک از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب می ترسد؟
-
تردید هایت را تفریق کن!
جمعه 15 مهرماه سال 1390 13:02
تردید هایت را تفریق کن, اما تقسیم , نه! الباقی, حتی اگر اندکی " آرزو", قطره ای " امید", یک پشت ناخن,"فردا", باشد, گرم می شود, خانه ای که از سرمای نفس روباه افسرده است, حالا, نمره ی حسابت می شود: بیست! راهی جز تفریق نیست.
-
جنگل ثمر نداشت...
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 23:39
جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد شیطانخبر نداشت، بشر اختراع شد « هابیل » ها مزاحم « قابیل » میشدند افسانه ی « حقوق بشر » اختراع شد مـردم خیال فخر فروشی نداشتند شیـئی شبـیه سکه ی زر اختراع شد فکر جنایت از سر آدم نمیگذشت تا اینکه تیغ و تیر و سپر اختراع شد...
-
به مخالفت احترام بگذار...
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 14:18
هرآنچه شما به اسم اسلام ردیف کردید نه چیزی است که ما بدان معتقدیم. اسلام ما به ما می گوید : انسان باش. حقیر و زبون و بی تفاوت و جاهل و تو سری خور نباش... اهل انصاف و درستی و پاکی باش. به مخالفت احترام بگذار... و حتی غصه ی حقوق تباه شده ی او را بخور و برای احقاق حقوق او مجاهده کن. به همنوعانت ، با هر گرایشی که دارند،...
-
دیوانه هم حتی …
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 13:49
بیمار نبود دیوانه هم حتی … تنها سال های سال بیم آن داشت که پرنده ی جَلدش پاگیرِ قفس نشود!
-
من ؛ کجای این نمایشم . . . ؟
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 13:39
حرفهایم را تعبیر میکنی ، سکوتم را تفسیر ، دیروزم را فراموش ، فردایم را پیشگویی... به نبودنم مشکوکی ، در بودنم مردد ، از هیچ گلایه میسازی ، از همه چیز بهانه ... من ؛ کجای این نمایشم . . . ؟
-
اندیشیده ای؟
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 19:40
تویی که مرا در حال سقوط میبینی تا به حال اندیشیده ای که شاید تو خود وارونه ایستاده ای؟؟؟
-
تو نمیدانی!!
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 18:42
تو نمیدانی نگاه ِ بیمژهی محکوم ِ یک اطمینان وقتی که در چشم ِ حاکم ِ یک هراس خیره میشود چه دریایِیست... تو نمیدانی مُردن وقتی که انسان مرگ را شکست داده است چه زندگیایست... !
-
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 13:06
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوار و سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره در این سیاه چال سراسر سوال چشم و دلی مجاب و کمی پنجره . . . بویی ز نان و گل به همه می رسید با برگی از کتاب و کمی پنجره موسیقی و سکوت شب و بوی سیب یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
-
ترانه ی پاییز آویختن نیست...
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 00:45
مهر آمد و دلم هیچ ندانست که مهری باقیست فصل تواضع و افتادن از بامِ مقام ترانه ی پاییز آویختن نیست ریختن است...!